Hurt
انگار همین دیروز بود که چهره ات را دیدم
گفتی که به وجودم افتخار میکنی اما من ترکت کردم
اگر می دانستم هر آنچه را که امروز می دانم
تو را در اغوش می فشردم
درد و غم را از وجودت دور میکردم
از هر آنچه که تو در حقم انجام دادی سپاسگزاری میکردم
همهٔ کوتاهیهایت را می بخشیدم
چیزی نیست که حاضر به انجام آن نباشم
برای شنیدن دوباره صدایت
گاهی اوقات دوست دارم که به تو زنگ بزنم
اما میدانم که دیگر آنجا نیستی
من را به خاطر همهٔ سرزنش کردنهایت ببخش
به خاطر همهٔ آنچیز هایی که نتوانستم برایت انجام دهم
و به خاطر آزردن خودم با آزردن تو
بعضی روزها احساس میکنم که از درون شکسته ام اما باور نمیکنم
بعضی روزها دلم میخواهد که ناپدید شوم چرا که دلتنگ تو هستم
و چقدر سخت است گفتن خداحافظ وقتی که زمانش فرا می رسد
آیا به من میگویی که در اشتباه بودم؟
آیا کمکم میکنی که بهتر بفهمم؟
آیا از آن بالا به من می نگری؟
آیا به وجودم افتخار می کنی؟
چیزی نیست که حاضر به انجام آن نباشم
برای داشتن شانسی دوباره
که به چشمانت بنگرم و ببینم که تو به چشمانم می نگری
من را به خاطر همهٔ سرزنش کردن هایت ببخش
برای هر آنچه که نتوانستم برای تو انجام بدهم
و من خود را چگونه ازردم؟
اگر من فقط یک روز دیگر فرصت داشتم
به تو میگفتم که چقدر دلتنگت گشته ام
از زمانی که رفته ایی
چه عجیب و خطرناک است
چه محال و غیر ممکن است
که بخواهی زمان را به عقب برگردانی
من را به خاطر همهٔ سرزنش کردن هایت ببخش
به خاطر هر آنچه که نتوانستم برای تو انجام دهم
و با آزردن تو خودم را هم آزردم