چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴

کریسمس









کریسمس یکی‌ از اوقاتی است که ما معمولا بهش احترام میگذاریم اما به واقع جشن نمیگیرم که البته فکر کنم درستش هم همین باشه. عید مسلمونا برای خودشون عید مسیحی‌ ها هم برای خودشون. البته بگذریم که شیعه های کشور های عربی‌ دیگه به ما یه جورایی‌ اعتراض دارند که چرا ما نوروز رو جشن میگیریم به جای اول شوال. بگذریم بحثم اصلا بر سر این موضوع ها نیست بلکه می‌خوام بگم که سال نو از هر نوعی‌ که باشه هیجان انگیزه به خصوص دور هم بودناش. واقعا هیچی‌ مثل دور همی‌ به آدم حال نمیده. حالا چرا اینارو نوشتم. چونکه می‌خوام بگم که جاتون خالی‌ دوشنبه شب به مناسبت کریستمس خونه رییس لب جم شده بودیم. راستش به من که خیلی‌ خوش گذشت. جاتون خالی چند دست فوتبال دستی‌ زادیم که خیلی‌ حال داد. کلی‌ هم دادو فریاد کردیم. اما قبل از اینکه چیزی بخوایید بگید باید بگم که به جون خودم لب به چیزای بد بد نزدم. به هر جهت چند تا عکس از اون شب براتون می‌گذارم اینجا که شما رو هم در شادیه خودم شریک کرده باشم.
همیشه شاد باشید و سبز


شب یلدا



سلام
اول اینکه شب یلدا بر همتون مبارک. به قول دوست عزیزی که این شعر رو برام نوشته:
عمرتون صد شب یلدا
دلتون قد یه دریا
توی این شبهای سرما
یادتون همیشه با ما
دوم اینکه اینجا باز حسابی‌ سرد شده. این عکس رو از قندیل های دم خونم براتون گذشتم امیدوارم که لذت ببرید.
خوش باشید و سرفراز


یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۴

سالگرد مادر - اسوه صبر

امروز سالگرد مادر بود. نمیدونی‌ چقدر دلم برای اون نگاه های مهربونش تنگ شده. دلم برای اون دستهای پیر رو نحیفش تنگ شده. وقتی‌ که برامون شعری از زمان جوونیش می‌خوند از اون حافظش و از معنی‌ اون شعرش واقعا لذت میبردم. اما یه چی‌ بهتون بگم هیچی‌ بیشتر از این منو نمیسوزونه که وقت رفتنش نبودم .اما انگار همیشه میدونستم که وقت رفتنش نیستم. همیشه این تصور رو داشتم که باید آماده رفتن به خونه باشم برای مادر.اما خوب در عوض از این خوش حالم که وقت رفتن من اون بود و خیلی‌ هم سرحال بود. یادمه که اون روز بعد از مدتها بیماری سرحال شده بود. پشت میز نشسته بود خیلیم سر حال بود. کاملا هم در جریان بود که من دارم میرم. اتفاقا چه دعا های خوبی‌ هم برام کرد.یادمه هر موقع که خونمون میومد سعی‌ می‌کردم که بهش برسم میدونی‌ چرا؟ چونکه میدونستم که دعاش رد خور نداره. و نداشت. و هنوز هم نداره. هر موقع که دعام میکنه حس می‌کنمش. تا مدتها خوابشو میدیدم و چقدر هم اون خوابها واقعیی‌ بودن. اما خیلی‌ وقته که حتا توی خوابم هم نیومده و این حسابی‌ دلم رو براش تنگ کرده. اما میدونم که جاش خوبه. میدونم که خدا جایی‌ بهتر از بهشت براش نداره. مادر جون بهشت بهت خوش بگذره.
قبل از اینکه این پست رو بنویسم میدونستم که زیاد نمیتونم بنویسم. هنوز هیچی‌ ننوشته اشک تو چشمام جم شده.
پی اس: فاتحه یادتون نره. مرسی

منوچهر نوذری - مرد خنده ها

خیلی‌ وقته که می‌خواستم در مورد درگذشت منوچهر نوذری بنویسم. مرد هنرمند که جایگزینی برایش وجود ندارد. خیلی‌ دلم سوخت از اینکه رفت. واقعا آدم با صفا و با نمکی‌ بود. دلم از این میسوزه که اینجور ادمها هنر رو انجام میدن نه برای پول هنر و نه برای شهرت هنر که برای خود هنر. اما خوب کیه که قدرشونو بدونه. البته خوشحال   شدم از اینکه مردم حداقل  وقتی‌ که رفت بدرقه خوبی ازش کردند. یادمه یه بار رفتیم یکی‌ از تاتر های نوذری با پسرش. نمیدونی‌ که چیکار کردند اینها اونشب. شاید باور نکنید اما مردم بعد از برنامه پشت صف دستشو یی‌ گیر کرده بودند. آخر برنامه هم نوذری  با پسرش یه تریپ آهنگ دهنساز اومدن که واقعا محشر بود. اما چیزی که برای ما جالب بود این بود که اون با اون سنش این همه انرژی رو از کجا آورده بود. شاید جواب این سوال سخت نباشه. اون این انرژی رو به حتم از عشقی‌  که به هنرش و مردمش داشت به دست آورده بود. خدا واقعا بیامرزدش که واقعا هم امرزیدست. کسی‌ که بتونه مردم رو توی این همه درد و بدبختیهاشون ساعتها بخندونه غیر از بهشت جاش نمیتونه باشه. جای آقای ملون در بین این همه آدمهای ملون خالی‌. روحش شاد.‌

سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۴

سرمای غیر بالانس

امروز هوا دیگه رسیده بود به -18 درجه. بگی‌ نگی‌ هوا بس ناجوانمردانه سرد است. اما خوب هیچ وقت هیچی سخت تر از حد تحمل آدمی‌ نیست. بعضی‌ وقتها به این فکر می‌کنم که موجودی قویتر از انسان وجود داره؟ اما خوب حیف که موجودی نادان تر از انسان هم وجود نداره. اگر انسان میدونست که چه قدرتی‌ داره و دارای چه تواناییهاییه شاید دیگه حتا بندگی‌ خدا رو هم نمیکرد. اما خوب کاش هم میدونست هم بندگی‌ رو میکرد به سپاس از آنچه که داره. بگذریم. فقط خواستم بگم که هوا اینجا خیلی‌ سرده اما خوب مردم همچنان مشغول زندگیشون هستند. می‌دونم که تهران باز هم قاطی‌ کرده و به حد غیر مجاز الوده گی‌ رسیده. مراقب خودتون باشید به هر جهت.
میدونی‌ زمستون شاید فصل سرما و مرگ باشه اما یادمون باشه که فصل سفیدیه. شاید هم مرگ اصلا سیاه نباشه اونجوری که ما فکر می‌کنیم. اصلا شاید که ما باید سفید بپوشیم وقتی‌ که یک نفر فوت میکنه. کی‌ میدونه. شاید ما اصلا خیلی‌ کار هارو اشتباه انجام میدیم فقط بخاطر اینکه قدیمیها انجام میدادند. اما چیز دیگه یی‌ که در مورد زمستون مهمه اینکه ما همیشه باید بدونیم که به ازای هر نقطه ای نقطه مقابلش وجود داره. سرما و گرما. سفید و سیاه. زمستون و تابستون. مرگ و زندگی‌. خوبی‌ و بدی. یعنی‌ اینکه هر چیزی توی این دنیا باید جای خودش روی کفه ترازوی خودش قرار بگیره تا این دنیا بتونه بالانس بایسته. یعنی‌ یک دنیای خیلی‌ خوب یا یک دنیای خیلی‌ بد یا خیلی‌ گرم یا خیلی‌ سرد نمیتونه وجود داشته باشه چون در اینصورت دیگه اون دنیایی‌ نیست که ما میشناسیم. دنیای دیگری خواهد بود. حالا حتما در این مورد باز هم با هم دیگه بیشتر حرف خواهیم زد.
شاداب و پیروز باشید.

پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۴

زمستون و برف




خلاصه زمستون دوباره شروع شد. امروز زمستون واقعیی‌ اینجا شروع شد. دقیقا اول دسامبر اولین برف زمستون باریدن گرفت. این هم چند تا عکس از برف امروز. راستش حرف برای گفتن خیلی‌ بیشتر از فقط چند تا عکس دارم اما خوب چند وقتیه که خیلی‌ مشغولم. اما حتما سعی‌ می‌کنم راجع به چیزای خیلی‌ جالب به همین زودیها بنویسم.
موفق و سالم باشید